کد مطلب:313629 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:201

تو با تسبیح، استخاره کن؛ ما به تو می گوییم چه بگویی
حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علی اسلامی، فرزند مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار جامعه ی تعلیمات اسلامی در تهران، اظهار داشتند:

داستانی را دوستان از جناب آیةالله سید عبدالكریم كشمیری نقل نمودند كه مشتاق شدم آن را بدون واسطه از خود ایشان بشنوم. بدین منظور به محضرشان مشرف شدم.

آقای كشمیری، كه در نجف می زیستند، مورد مراجعه ی اقشار مختلف مردم بودند و اكثرا از ایشان طلب استخاره می شد. ضمنا استخاره ی ایشان با تسبیح صورت می گرفت و مكنونات قلبی افراد را نیز كه مراجعه می كردند و استخاره می خواستند بیان می كردند.

ایشان صبح ها قریب دو ساعت به ظهر مانده در یكی از ایوانهای صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می نشستند و افراد مختلف در این موقع برای گرفتن استخاره به ایشان مراجعه می كردند. آقای كشمیری نقل كردند كه: مدتی بود می دیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (به زنانی كه در چادرها و یا در روستاها زندگی می كنند، معیدی می گویند) زیر ناودان طلا می نشیند و زن ها به او مراجعه می كنند و او نیز با تسبیحی كه به دست دارد، برایشان استخاره می گیرد. این حالت نظرم را جلب كرد. روزی به یكی از خدام صحن مطهر گفتم: هنگام ظهر كه كار این زن تمام می شود او را نزد من بیاور، از او سؤالاتی دارم.

خادم مزبور، یك روز پس از اینكه كار استخاره ی آن زن تمام شد او را نزد من آورد. از او سؤال كردم: تو چه می كنی؟ گفت: برای زن ها استخاره می گیرم. گفتم: استخاره را از كه آموختی، چه ذكری می خوانی، و چگونه مسائل را به مردم می گویی؟ گفت: من داستانی دارم، و شروع به تعریف آن داستان كرد و گفت:

من زنی بودم كه با شوهرم و فرزندانم زندگی عادی یی را می گذراندم. شوهرم در اثر حادثه ای از دنیا رفت و من ماندم و چهار فرزند یتیم. خانواده ی شوهرم، به این عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد كردند و خانواده ی خودم هم اعتنایی به مشكلات مادی من نداشتند، لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان می گذراندم.



[ صفحه 452]



ضمنا از آنجا كه زنی جوان بودم، طبعا دام هایی نیز برای انحرافم گسترده می شد، و چندین مرتبه بر اثر تنگناهای اقتصادی و احتیاجات مادی نزدیك بود به دام افتاده و به فساد كشیده شوم و تن به فحشا بدهم. ولی خداوند كمك نمود و خودداری كردم، تا روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری، تصمیم گرفتم كه چون زندگی برایم طاقت فرسا شده و دیگر چاره ای نداشتم تن به فحشا بدهم.

من تصمیم خود را گرفته بودم. اما این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است كه اگر حاجتی داریم به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می آییم و سه روز اعتصاب غذا می كنیم تا حاجتمان را بگیریم، و اكثرا هم حاجت خود را می گیرند. من نیز تصمیم گرفتم به ساحت مقدس حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده و اعتصاب غذا كنم.

رفتم و دست توسل به دامنش زدم و كنار ضریح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع كردم. روز سوم بود كه كنار ضریح خوابم برد و حضرت ابوالفضل علیه السلام به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو برای مردم استخاره بگیر. عرض كردم: من كه استخاره بلد نیستم. فرمود: تو تسبیح را به دست بگیر، ما حاضریم و به تو می گوییم كه چه بگویی. از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابی است كه دیده ام؟! آیا به راستی حاجت من روا شده است و دیگر مشكلی نخواهم داشت؟!

مردد بودم چه كنم؟ بالأخره تصمیم گرفتم كه اعتصابم را شكسته و از حرم خارج شوم ببینم چه می شود. از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم. از یكی از راهروهای خروجی كه می گذشتم زنی به من برخورد كرد و گفت: خانم استخاره می گیری؟ تعجب كردم، این چه می گوید؟! معمول نیست كه زن استخاره بگیرد، آن هم زنی معیدی و چادرنشین و بیابانی! ارتباط این خانم با خوابی كه دیدم و دستوری كه حضرت به من دادند، چیست؟! آیا این خانم از خواب من مطلع است؟! آیا از طرف حضرت مأمور است؟! بالأخره، به او گفتم: من كه تسبیح برای استخاره ندارم. فورا تسبیحی به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره كن!

دست بردم و با توجهی كه به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داشتم مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود كه به این زن چه



[ صفحه 453]



بگویم. مطالب را گفتم و او رفت. از آن تاریخ، من هفته ای یك روز به این محل زیر ناودان طلا می آیم و زنانی كه وضع مرا می دانند، نزد من می آیند و من برایشان استخاره می گیرم و بابت هر استخاره پولی به من می دهند. ظهر كه می شود، با پول حاصله، وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه می كنم و به منزل برمی گردم.

داستان عجیب و كرامت بالایی بود. توجه حضرت ابوالفضل علیه السلام به یك زن بی سواد، بر اثر تقوا. آیا ترس از خدا و پرهیز از گناه، می تواند این همه اثر داشته باشد؟ می بینیم كه اولیای ما این همه به تقوای انسان ها توجه دارند و به پاداش آن چه الطافی كه نمی كنند. باری، داستان را كه گفت، بلند شد و رفت.

بعدا، به این فكر افتادم كه باز از این سؤال كنم و ببینم چه عنایت دیگری به او شده و چه چیزهای دیگری را دیده یا درك كرده است؟ با یكی از رفقا، درصدد برآمدیم هفته ی دیگر كه او كارش تمام می شود دنبالش برویم و محل سكنایش را یاد بگیریم.

هفته ی بعد، به دنبال او روان شدیم. او می رفت و ما هم به دنبال او حركت می كردیم و مواظب بودیم او را گم نكنیم. داخل بازاری شد كه اكثرا زنان فروشنده و خریدار بودند. همگی، عباهای سیاه یك شكل و یك قواره بر تن داشتند، به نحوی كه تشخیص او بر ما مشكل شد و ناچار شدیم سعی كنیم از روبرو او را شناسایی نموده مواظبش باشیم. او نشست تا قدری بامیه سوا كند و بخرد. قدری از عبایش هم از پایش كنار رفته بود. یكباره متوجه شد كه ما او را نگاه می كنیم و مواظب اوییم. عصبانی شد و با ناراحتی برخاست و بدون اینكه چیزی بخرد از آن محل خارج شد. ما تصمیم گرفتیم باز هم تعقیبش كنیم، ولی با كمال تعجب دیدیم كه بر جا خشكیده ایم و اصلا توان حركت نداریم! سعیمان بی حاصل بود. متوقف ماندیم ولی چشمانمان آن زن را تعقیب می كرد. او می رفت تا اینكه به پیچی رسید و از نظرمان غایب شد. آنگاه بود كه پاهای ما آزاد شد و توانستیم راه برویم ولی دیگر او از تیررس نگاه ما دور شده بد و دسترسی به او نداشتیم.

این، آثار معنوی دوری از گناه است كه اگر انسان سعی كند در مقابل شداید صبورانه مقاومت ورزد و گرد گناه نگردد، این چنین مورد توجه اولیائش قرار می گیرد كه با یك توجه، دو عالم جلیل القدر را این چنین بر زمین میخكوب می كند.



[ صفحه 454]